Last updated on ۱۳۹۹/۰۸/۰۸
چه وبلاگنویس باشید و چه مطالبتان را در شبکههای اجتماعی یا گروههای آنلاین منتشر کنید، محبوبیت و تاثیرگذاری شما تابع یک چیز است: اینکه مطالب شما را چند نفر میخوانند، چند نفر به نوشتههای شما اهمیت میدهند یا به آن اعتماد دارند. «پادشاهی محتوا» لقبیست که به فضای وب دادهاند.
در فضای فارسی وب ولی وضعیت تولید محتوا بحرانی است: در بلاگستان، در شبکههای اجتماعی و در سایتهای تخصصی، به جز جزایر تکافتادهای که گاهگاهی سر برمی آورند، بیشتر محتوایی که همخوان میشود تقلیدهایی از میمهای خارجی یا جملات قصار و گزینگویهها (و آن هم گاهی تقلبی) ست. مسلما بخشی قابلتوجه از این مردگی محتوایی را میتوان به محدودیتها و تهدیدهایی که هست نسبت داد، ولی این مسئولیت را از دوش ما برنمیدارد. مایی که مجبوریم چارههایی پیدا کنیم تا لااقل خود را از بحران خلاص کنیم و تولیدکننده محتوایی باشیم که برای دیگران جالب باشد.
چگونه میشود محتوایی ساخت که برای دیگران جالب باشد، مخصوصا وقتی که ایدهای به ذهنمان نمیرسد؟ وبلاگنویس بینظیر آمریکایی، مگی میسون، در کتابی که در سال ۲۰۰۷ نوشته سعی میکند به این پرسش پاسخ دهد. در کتاب هیچکس اهمیت نمیدهد شما ناهار چی خوردید: یکصد ایده برای وبلاگ شما(که به یاد داشتن عنوانش به اندازه خواندن متنش برای زندگی مفید است) مگی با نثر طنازانه و هوشمندانهاش یکصد الگوی کاربردی پیشنهاد میکند که میتواند راهگشای سریعی برای نوشتن در وب باشد.تصمیم گرفتیم که این کتابچهی کوچک و جمعوجور را برای شما دوستان عزیز ترجمه کنیم. بخوانید و اگر دوست داشتید با رفقایتان به اشتراک بگذارید.
مقدمه
علاقهمندیهایِ ژاکوب: موسیقی… سینما… پیتزا پپرونی و گردش با رفقا. شلی خیلی دوست دارد با طوطیاش وقت بگذراند… امروز هانا رفت سرِ کار برای کار کردن و سریع برگشت خانه… بعدش سریال جدید تلویزیون را نگاه کرد (که خیلی هم باحال بود) و بعدش ناهار مرغ بریون گرفت و بعدش رفت آماده بشه چون شب خونه مامان هانا دعوت بودن …
هنوز حوصلهتان سر نرفته؟ بله. «من هم».
وجهه وبلاگنویسی خیلی وقتها برایم الهامبخش بوده است. میلیونها نفر هستند که وبلاگنویسی آنها را تشنهی نوشتن و انتشار نوشتههایشان کرده است. برای بسیاری، وبسایت شخصیشان اولین جایی در زندگیشان است که داوطلبانه خود را بروز دادهاند یا طرحی از خود گذاردهاند. اتفاق بزرگیست! این انقلابیست در حوزه ارتباطهای انسانی؛ یک اتفاق شگفتانگیز و تاریخیست! این صدای بودن انسان هاست! روشی کاربردیست برای بیرون آمدن از لاک خود و حرف زدن!
پس چرا وقتی کسانی که در سر دغدغهی نوشتار و زبان دارند همدیگر را در خیابانها میبینند از شادی به هوا نمیپرند و نمیزنند قدّش؟ خب، بگذارید اولین پست یک وبلاگ را بررسی کنیم:
سلام دوستان!
خب. و پست دوم:
امروز ناهار ساندویچ خوردم. خیلی خوشمزه بود!
هوم… و سوم:
یه احساسی دارم. نمیدونم درباره چی بنویسم.
فهمیدید؟
خوب الان نظریه خودم را برایتان میگویم. مثل هر کار دیگر، هنگام شروع کردن وبلاگ نویسی با یک انتخاب مواجه هستید: میتوانید انرژی خود را صرف ساختن چیزی خلاقانه و نظرانگیز کنید که به پیشرفت اجتماع کمک میکند، یا میتوانید یک «من هَم!» بر کپهی عظیمی که از محتوایِ تکراریِ میانمایگانِ جهان ساخته شده بیندازید.
میخواهید از گرفتار شدن به سندرم «من هَم!» پیشگیری کنید؟ خب، پاسخ در مقابل روی شماست.«هیچکس اهمیت نمیدهد شما ناهار چی خوردید» به شما کمک میکند تا پستهایی بنویسید که بازدیدکنندگان را هوادارشما میکند. از صد ایدهای که در این کتاب آمدهاست استفاده کنید و به خوانندگانتان محتوایی تازه بدهید و وبلاگنویسی را به چیزی لذتبخش و شگفتآمیز تبدیل کنید. سایت شما چنان خواهد درخشید که متعجب به انگشتان روان و درحالتایپ خود چشم خواهید دوخت.
اگر برایتان جالب است میتوانید این صد ایده را، که میتواند دستور زبان شما در وبلاگنویسی یا شبکههای اجتماعی باشد در پستهای بعدی این سری دنبال کنید. کتاب «هیچکس اهمیت نمیدهد شما ناهار چی خوردید» در پنج فصل تنظیم شده است که ما هم به همین ترتیب آن را برای شما دوستان عزیز ترجمه خواهیم کرد:
فصل یک – پانزده دقیقه وقت دارید؟
فصل دو – نیم ساعت تلویزیون را خاموش کنید.
فصل سه – یک ساعت در برابر مانیتور.
فصل چهار – آسوده و آرام بنویسید.
فصل پنج – مانند یک نویسنده واقعی.
درباره نویسنده: مارگرت میسون (Margaret Mason) به همراه پسرش در سانفرانسیسکو زندگی میکند. مجلههای بیزنسویکلی و فوربز وبلاگ او MightyGoods را وبلاگ شماره یک در زمینه خرید کردن نامیدهاند. از سال ۲۰۰۰ وبلاگ شخصی اوMightyGirl روزانه هزاران بازدیدکننده داشتهاست. مگی دو بار نامزد جایزه بلاگیبرای یک عمر دستاورد وبلاگنویسی هم شده است. او همچنین سردبیر مجله Web Techniques بود و به جز نوشتن ستون سبک زندگی در مجله The Morning News و وبلاگ نویسی در مجله ReadyMade، نوشته های خود را در The New York Times و نشریات دیگر چاپ میکند. مگی سخنران پرطرفداری هم هست. او بیشتر در زمینه سبک زندگی اظهارنظر میکند.
عکسها از جودی وایلی در www.creativewomenscircle.com.au
خب هیچ ایدهای ندارید و فقط چند دقیقهای وقت دارید که یک پست بنویسید. این بیست ایده میتواند الگوی زبانی شما برای نوشتن پستهای کوتاه و شیرین باشد:
یک: اربابی معظم شوید!
دخترخاله شما در مراسم ختم مادربزرگتان قرمز پوشیده است. راننده پورشه جلوی درب شما پارک میکند. رئیستان جلسهها را جوری تنظیم میکند که هر وقت دلش میخواهد بیاید و برود.
همهی ما باید یاد بگیریم که احمقها را چگونه تحمل کنیم. ولی گاهی میتوانیم از خود بپرسیم که «چه میشد اگر مجبور نبودم این کار را بکنم؟» اگر شما ارباب جهان بودید، جهان جای بهتری بود؛ یا حداقل چند چیز کوچک از امروز بهتر میشد. برای مثال «هیتر شمپ» فکر میکند همه ما باید رول دستمال توالتمان را جور دیگری آویزان کنیم.
اگر من ملکه جهان باشم، دستور میدهم همهی رولهای دستمال توالت به شکل درستش نصب شوند. شکل درستش چطوری است؟ به ما گفتهاند که دستمال توالت را جوری نصب کنیم که زبانش رو به بیرون باشد. این درست نیست. چرا؟ چون زشت است. لطفا به شکل بالا نگاه کنید. آیا آرایش سمت راست از سمت چپی زیباتر نیست؟ شاید بپرسید «پس راحتیِ استفاده چی؟» خب بگذارید بگویم اگر من ملکه جهان باشم به اندازه پشیزی به راحتیِ استفاده اهمیت نمیدهم. من میخواهم جهان جای زیباتری باشد، و میخواهم این را از دستمال توالت شما شروع کنم. مرحمت زیاد.
دو: اقرار کنید.
نوشتن به شما فرصتی میدهد که فکر کنید چگونه میخواهید خود را به جهان بیرون ارائه کنید. روی وب میتوانید باهوشتر، بامزهتر یا مهربانتر باشید، یا میتوانید به یک ضدحالِ حوصلهسربر مبدل شوید. مخاطبان شما (هر قدر که تعداد آنها را کم فرض کنید) در شما ترس از سخن گفتن (صحنههراسی) را ایجاد میکنند. شما از قضاوت آنها میترسید، پس تلاش دارید که پستهایتان را متعادلتر کنید. پاک میکنید، ویرایش میکنید و میبُرید تا زمانیکه ملات را از پستهای خود حذف میکنید.
خوانندگان شما به سرور و نشاط نیاز دارند، پس این را به آنها بدهید. چگونه شکست خوردید؟ آیا منابع طبیعی را به هدر میدهید یا گیاهان را نابود میکنید؟ مرتبا از شغلتان اخراج میشوید؟ همیشه آخرین شیرینی داخل جعبه را شما میخورید؟ دوستان عزیز، این همان چیزی ست که باید دربارهی آن حرف زد. انسان جایزالخطاست؛ یعنی خطا کردن کار انسانهاست. ولی به اشتراک گذاردن خطاها؟ کاریست خدایی.
سه: چیزی هدیه بدهید.
به خوانندگانتان دربارهی هدیههایی که برای همیشه به خاطر خواهید داشت بگویید. آندره شر بهترین هدیههایی که گرفته یا دادهاست را مینویسد. مثلا:
جعبه آرزوها: عاشق اینم که آرزوهام، لیستهام، نگرانیهام یا چیزای دیگه رو توی یه جعبه بذارم. بعضی ها بهش میگن جعبه آرزوها، من اسمش رو گذاشتم لوله فشاری (مثل این لولههایی که قدیم توی ادارهها باهاش نامهها رو جابجا میکردن.) دوستم ساشا برام یه لوله قابل حمل درست کرد که شبیه یک کتابچه خاطراته. توی بعضی از صفحههاش نقاشی کرد و روی بعضی صفحههاش پاکت نامه های بامزهای چسبوند که آرزوهام رو توشون بذارم. این جعبهی آرزوی همراه منه برای چیزهای کوچیکتر…
کتاب ستایش: بهترین هدیهای که تا حالا دادم کتابچهای بود که برای روز مادر درست کردم. من از اعضای خانواده و دوستای قدیمی مامانم خواستم که به سه تا سوال جواب بدن: ۱- اولین بار کی مادرمو رو دیدید؟ ۲- او رو توی یک کلمه توصیف کنید. ۳- از چه چیزش بیشتر از همه چیز خوشتون مییاد؟
خاطرههای فوقالعاده در مورد مادرم که هیچ وقت نمیدونستم، عکسای قدیمی خوشگل ، و بیانیه های دوستی و عشق از خانواده و دوستان بعضی از چیزهایی بود که برای اون کتابچه پیدا کردم. آخرش فهمیدم که اون هدیه برای مادرم نبوده، برای ما بوده که توی ساختنش مشارکت داشتیم.
چهار: جوانگرایی کنید.
مانیتورتان را خاموش کنید و روی لگوها تمرکز کنید. پدر یا مادر بودن (یا خاله و عمو و دخترعمه و پسردایی بودن) به چه دردی میخورد اگر نتوانید از بچهها برای محتوای وبلاگتان استفاده کنید؟ کودکان بامزه و به شکل شگفتآوری الهامبخش و بینشآفرینند. یک مکالمهی کوتاه با یک کودک پنج ساله دهها بار بیشتر از کوباندن کلهتان به کیبرد به شما ایده میدهد.
پنج: خردمند و فرزانه باشید.
آدمها عاشق این هستند که به شما بگویند با زندگیتان چه بکنید. چه شما بخواهید دانشگاه بروید، چه بخواهید ازدواج کنید یا بچهدار بشوید آنها آمادهاند تا شما را نصیحت بکنند. در میان این آدمها، بعضیها هستند که معلمهای عالیای هستند یا بهتر از آن اینکه این استعداد را دارند که نصیحتهایشان در ما تاثیر منفی نگذارد.
به همه مشاوره ها و پندهایی که در طول عمر خود گرفتهاید فکر کنید. کدام آنها بعد از سالیان با شما مانده؟ اگر دوست دارید از آنهایی باشید که به دیگران میگویند چه کار باید بکنند، به خوانندگانتان از درسهایی که با آزمون و خطا و شکست یادگرفتهاید هدیه بدهید؛ حالا چه جدی باشید و چه شوخی بکنید.
شش: شکر نعمت کنید.
وقتی که احساس میکنید دارید از دست میروید وبلاگ شما جایی عالیست برای جمعوجور کردن خودتان. هر وقت از چیزهای کوچک زندگی لذت میبرید، یادتان باشد آنرا در وبلاگتان منتشر کنید. این قاعده را فراموش نکنید که لذتها را اگر با دیگران به اشتراک بگذارید بزرگتر و مهمتر میشوند و رنجها اگر به اشتراک بگذارید کوچکتر و بیاهمیت تر. فکر کنید که در زندگیتان چه چیزهایی خوبی وجود دارند؟ حتی میتوانید یک بخش کامل از وبلاگ تان را به لیست کردن چیزهایی اختصاص دهید که شما را شادتر میکنند. این لیست من از یکشنبهی گذشته است:
- صبح زود بیدار شدیم، لباس پوشیدیم و آمدیم طبقه پایین.
- بعد از مدتها هوا آفتابی بود و گرمای آن را روی پوستم حس میکردم. روزنامهی صبح جلوی در آپارتمان بود.
- سوار ماشین نارنجی کوچکمان شدیم و رفتیم بیرون که صبحانه بخوریم.
- یک جای پارک درست کنار پارکومتر خالی بود.
- چون یکشنبه بود لازم نبود در پارکومتر چیزی بیندازیم.
- بدون معطلی یک میز خالی پیدا کردیم.
- قهوه هم بدون معطلی آمد.
- پنیر و کره.
- توی ژله انگور یک تیکه توت فرنگی باقی مانده بود.
هفت: سیاهمشقهایتان را زیر و رو کنید.
در سال ۲۰۰۱، سارا براون (www.queserasera.org) یک خبرنامه ساخت و شروع کرد به فرستادن تکههایی دردناک از دفتر خاطرات قدیمی خودش برای دوستان و آشنایانش، کاری که بر پیشانیاش عرق شرم مینشاند. این کار در نهایت تبدیل به پروژه پرطرفدار cringe (به خود پیچیدن) شد که بر اساس همین ایده پیش میرود.
به شکرانهی بزرگ شدن، بخشهایی از دفتر خاطرات یا نوشتههای قدیمی خود را پیدا کنید و آنها را تایپ کنید، یا بهتر اینکه از آن عکسی بگیرید، و به خوانندگانتان نشان بدهید. کاغذی که دوستتان دور از چشم معلم در کلاس چهارم به شما داد را دارید؟
اگر از به یاد آوردن سیزدهسالگیِ زامبیمانندتان میترسید سارا برایتان رهنمونی دارد: «وقتی اون را با صدای بلند میخونین از خجالت در خودتون میپیچین؟ خب این خیلی بامزه و جالبه!»
از سارا میپرسم هیچکدام از ضعفهای نوجوانیاش آنقدر ترسناک هست که نخواهد هیچ وقت با ما به اشتراک بگذارد؟ میگوید بله:
سالهای پیش، خیلی قبل از اینکه با کسی باشم، یک دفترچه کامل نوشته بودم از داستانهای عاشقانهی دزدای دریایی. با حضور خودم. و کریستین بیل، که بعد از امپراطوری خورشید شب و روز از عشقش قرار نداشتم… تنها جوری که میتونستی بفهمی آدمهای قصه دزد دریایی هستن این بود که قبل از گفتن هر جمله میگفتن «اوهوووی». خیلی، خیلی بد بود. اونقدر بد که خجالت میکشم به نزدیکترین دوستام نشونش بدهم، به کسایی که من رو توی هر حالت ممکن دیدن: عور و کثیف و فینفینی. راستش به دوستم جاشوا وصیت کردم که اگه ناغافل مُردم بره و دفترچه زرده رو پیدا کنه و بدون اینکه بازش کنه بسوزوندش.
هشت: جواب دهید.
میتوانید از وبلاگتان به عنوان یک انجمن گفتگو استفاده کنید تا هر چیزی که دلتان میخواهد بگویید یا مکالمهای را شروع کنید. اگر روی وبلاگ دیگران یا در تلویزیون یا مجلهای یا هر جای دیگر چیزی میبینید که شما را به فکر وامیدارد، در وبلاگتان به آن پاسخ دهید. این مخصوصا وقتی راضیکننده است که بحث مورد نظر شما را آزار میدهد و شما میخواهید از یک نظریه نهچندانمحبوب دفاع کنید یا روی نکته ای که کمتر به آن توجه شده تاکید نمایید. بعضی وقتها میبینید که خوانندگانتان هم چیزی برای گفتن دارند و برایتان نظر میگذارند یا اینکه در سایت خودشان به شما پاسخ میدهند.
نه: آدم بهتری شوید.
ناخنتان را با فلفل پوشاندهاید تا جویدن ناخن را ترک کنید. تقویم آنلاینی را تنظیم کرده اید که تولد عزیزانتان را به یادتان بیاورد. به خودتان قول میدهید که دیدن تلویزیون که دارد همهی وقت شما را هدر میدهد قطع کنید.
خوب بودن سخت است اما ارزشش را دارد. چه میشد اگر میتوانستید همین الآن بعضی از عادتهای بدتان را ترک کنید؟ چه خصوصیات های آزار دهنده ای دارید که جان را به لبتان رسانده؟ و در همینحال که دارید به این سوالها فکر میکنید، چه خصوصیات و عادتهای خوبی هست که دوست دارید به شکل معجزهوار به دست آورید؟
ده: خاطرهباز و نوستل شوید!
شما اکنون به عنوان یک انسان بزرگ شدهاید، یا به هرحال به اندازه کافی رشد کردهاید. با مسئولیتِ پول روبرو شدهاید؛ خودتان باید نوبت دکتر بگیرید؛ و دیگر با محلندادن به آدمها با آنها قطع رابطه نمیکنید (مگر نه؟) امروز چه چیزی شما را به یاد کودکیتان میاندازد؟ شاید دلتان برای طناببازی تنگ شده باشد، یا اینکه بدون نگرانی سرخکردنی بخورید. چه عاشق پفکنمکی بودهاید یا وقتگذراندن با خانوادهتان، راحت بگویید چه چیزی شما را به گذشتهها میبرد.
جنیفر رابینز (www.jenville.com) که یک نویسنده و طراح است معمولا چیزهایی از گذشتهاش پست میکند. مثل عکسهایی از جنیفر دهههشتاد در هیات یک هیپی، فایل صوتی از جنیفر پنج ساله که آهنگ «وقت تابستونه» از رِی دورسِت را میخواند و نسخهی اسکنشدهی کتابهایی که در کودکی نوشته است، از جمله این نسخه از اثر کلاسیکش «پسرا جذااابن».
یازده: سردبیر باشید.
اگر واقعا کفگیرتان به ته دیگ خورده است، یکی از ارزشمندترین کارهایی که میتوانید بکنید این است که برای وب و بلاگستان سردبیر باشید. وقتی احساس میکنید که هیچ اتفاق هیجانانگیزی در زندگیتان نمیافتد، برای خوانندگانتان محتوای وبلاگهای عالی دیگر را معرفی کنید و به آنها لینک بدهید. من گاهی وقتها که به تعطیلات میروم این کار را میکنم تا مخاطبان جایی برای پیدا کردن محتوای تازه داشته باشند. این معرفی ضمنی همچنین به خوانندگان شما وبلاگهای خوب را معرفی میکند تا به بلاگرول (یا فیدخوان خود) اضافه کنند.
دوازده: پارتیبازی کنید.
نوشتن نقدهای بلند و حرفهای کار بدی نیست؛ ولی اگر وقت و حوصلهاش را ندارید خبر خوش این که دنیا بدون اینکه شما یک تحلیل چندهزار کلمهای درباره «پدرخوانده» بنویسید هم ادامه پیدا میکند. به خوانندگانتان یک لیست کوتاه از چیزهایی که فکر میکنید بهتر است ببینند یا بشنوند یا بخوانند بدهید و در یکی دوجمله آنها را تعریف کنید. این چیزها میتوانند کتابها، فیلمها یا آهنگهایی باشند که روی شما تاثیر گذاشتهاند. میتوانید با لیست کردن سه اثر در هر رده شروع کنید و اگر جایی لازم بود یکی دو جملهای توضیح دهید.
جیسون کوتکه (www.kottke.org) به شکل فوقالعادهای ردپایی از همهی آثاری که میبیند در صفحات جدایی از وبلاگش میگذارد. برای فیلمهایی که میبیند (www.kottke.org/movies) یک نمره میدهد و گاهگاهی در چند خط نظرش را مینویسد. برای کتابهایی که می خواند (www.kottke.org/books) یک عکس از کتاب و جملات جذابی از آن را پست میکند. سایت جیسون تبدیل به یک منبع غنی شده است برای وقتی که میخواهید خیلی سریعی فیلم یا کتابی را انتخاب کنید، آن هم با پستهای کوتاه و پیوستهی چند دقیقهای که قطرهقطره جمع شدهاند.
سیزده: سنتها و آیینها را پاس بدارید.
هر سال در روز کریسمس دوستم ریچل یک کیک تولد میپزد و با خانوادهاش برای مسیح «تولدت مبارک» میخوانند. خانواده من در روز استقلال به خیابان میروند تا همزمان با آتشبازیها برقصند. بعضی خانوادهها سنتها و رسوم مخصوصی دارند که سینه به سینه و نسل به نسل منتقل میشود. و بعضی افراد در این دنیا هستند که سنتها و تشریفات خاص خودشان را خلق میکنند.
آیا شما یا خانوادهتان به سنت و رسم خاصی عمل میکنید؟ این سنتها از کجا آمدهاند و در طول سالیان چگونه تکامل یافتهاند؟ آیا سنت یا مراسم آیینیای هست که بخواهید خلق کنید؟
چهارده: مراقب حرف دهانتان باشید.
آیا کلماتی هستند که عاشق آهنگ یا ترکیبشان باشید یا دوست داشته باشید باز هم رواج پیدا کنند؟ من در وبلاگم درخواست کردم که همه دوباره از عبارتهای زیر استفاده کنند:
- “I don’t give a tinker’s damn”
- “here’s mud in your eye”
- “he’s a tall, cool drink of water”
مخاطبان من اینها را پیشنهاد میکنند:
- “Bangarang”
- “I like the cut of his jib”
- “I’ll fix your little red wagon”
گمان کنم شما نسبت به مفاهیم و ساختار سنتهای زبانی وسواسی نیستید، ولی خب، چه دیدید. یکبار امتحان کنید.
پانزده: جاهای خالی را پر کنید.
از چیزهایی که ناخواسته در شما خاطراتی برانگیخته میکنند استفاده کنید و قصهها و پستهای جالب بیافرینید. عکسی از آلبومتان پست کنید و هر خاطرهای که در ذهنتان جرقه میزند را بنویسید، یا به قفسهی کتابهایتان نگاه کنید و به این فکر که یک کتاب را کی و کجا و در چهحالی خریدهاید و خواندهاید. همهچیزهای اطراف شما میتوانند به شما کمک بکنند تا یک خاطرهی کوتاه از زندگیتان را ثبت کنید. حتی میتوانید به بوهایی فکر کنید که شما را به جاها و روزهای دیگر میبرند، یا بافتها و سطوح و صداهایی که شما را در گذشته نگه داشتهاند.
شانزده: ایده بدهید.
همه ما درباهی بعضی چیزها وسواسی هستیم. ممکن است شما روزها دنبال یک دستکش فر عالی و بینقص بگردید یا شبها این فکر که آیا ممکن است برق لبی اختراع شود که در عین براق بودن چسبناک نباشد نگذارد بخوابید. بعضی وقتها چیزی به ذهنمان میرسد که حرف حساب است و دوست داریم آن را با بقیه به اشتراک بگذاریم. چه چیزها، ایدهها یا منابعی میتوانند کیفیت زندگی را افزایش دهند؟
کوین کلی، از بنیانگذاران مجله Wired، در سایتش بخشی دارد (www.kk.org/cooltools) که از خوانندگانش درخواست کرده ایدههایشان دربارهی ابزار و وسائلی که دوست دارند را با او به اشتراک بگذارند. خوانندگان کلی گفتهاند که برای منظم کردن کابلهای کامپیوتر از نوارچسب باغبانی ولکرو استفاده کنیم، یک تلفن همراه ضدتجاوز پیشنهاد دادهاند و باعث معروف شدن یک دستگاه شدهاند که سیفون توالت را با سینک روشویی ترکیب کرده است. بله، به تعداد آدمهای دنیا راه برای راحتی هست.
هفده: ارسالتان را پیامک کنید.
سالها پیش خواهرزادهام امیلی یک پیام بر روی منشی تلفنی من گذاشت: «دندونم گم شده خاله ماگهت!» وقتی پیام را شنیدم از خنده اشکم درآمده بود و ضبطش کردم. بعد از آن پیام ِ دوستم جنیفر را ضبط کردم که به من خبر بارداریاش را میداد و پیامی که همسرم وقتی زیاد نوشیده بود از bachelor party یکی از دوستانش برایم گذاشته بود و پیامهای دیگر.
بعد از مدتی حافظهی منشی تلفنیام پر شده بود، ولی نمیخواستم کلکسیون خاطراتی که جمع کردهبودم از دست بدهم. برای همین آنها را تبدیل به یک پادکست کردم.
اگر حوصلهی پادکست سازی ندارید، هر وقت بخواهید میتوانید همین اصل را درمورد بهترین پیامکهایی که میگیرید اجرا کنید.
هجده: خبرچینی خودتان را بکنید.
اگر در خانهتان میهمانی بدهید، همیشه کسی هست که سر کابینت شما برود و داروهایتان را بازرسی کند. فکر میکنید میتوانید شخصیت آدمها را از روی کتاب ها و سیدی هایی که در قفسهها به نمایش گذاشتهاند حدس بزنید؟ بهتر است یک نگاه توی کیفشان بیندازید. جالبترین فضاها جاهایی هستند که ما هرگز بازرسیشان نمیکنیم. خیلی از آدمها خوشان نمیدانند دقیقا چه چیزهای در کیفشان دارند. شما میدانید؟ محتویات یک فضای شخصیتان که معمولا برای بازرسی دیگران آزاد نیست را لیست کنید.
در سایت اشتراکگذاری فلیکر یک تگ عظیم وجود دارد که در آن میتوانید ببینید در کیف آدمها چه خبر است. اعضای فلیکرعکسهای مرتبط را با تگ whatsinmybag منتشر میکنند.
این محتویات کیف کاترینا فیک، یکی از بنیانگذاران فلیکر است:
- گذرنامهی کانادایی
- گذرنامهی آمریکایی
- گواهی تولد: چون هر دو گذرنامهام منقضی شده و وقت نکردم تمدیدشان کنم باید این را همراه خودم داشته باشم که بتوانم از مرز بگذرم.
- مدادی با لوگوی هتل سن خوزه در آستین تکزاس که در یک کنفرانس در ۲۰۰۱ گرفتم.
- هدفون
- هدفون اضافی. من به سروصدا حساسم و باید در جاهای عجیبی بخوابم: هواپیما، هتلهایی که جلویشان تظاهرات برگزار میشود و ادارهمان.
- برچسبهای کاهیرنگ زیبای خیلیخیلی کوچک برای یادداشت که وقت کتابخواندن استفاده میکنم و وقتی در موجو در ژاپن بودم خریدم.
نوزده: آتوآشغالهایتان را به ما بدهید.
بیشتر آدمها یک سیستم دارند برای ثبت ایدههای خوبی که میبینند. آیا تکههای مجلات را میبرید، نقلقولها و کلمات قصار را جایی مینویسید یا کارت ویزیت هایی که خوب طراحی شدهاند را جمعآوری میکنید؟ اگر شما آنقدر زحمت میکشید که این چیزها را جمع کنید، کسانی هم هستند که بخواهند آنها را ببینند.
من وقتی خواندن یک کتاب را تمام میکنم، بخشهایی که زیرشان را خط کشیدهام را بیرون میکشم و روی سایتم میگذارم. این به من کمک میکند بعدا به یاد بیاورم که چرا یک کتاب خاص را دوست داشتهام و به خوانندگانم هم این فرصت را میدهد تا شاید از آنها خوششان بیاید.
یکبار داشتم در مورد کاربرد نقطهویرگول مطالعه میکردم و در دستور زبان شیکاگو، ویراست چهاردهم به این مثال برخوردم:
میتلباخ فراموش کرد که سازش را همراه خود بیاورد؛ و اینچنین از ایجاد سروصدا با دیگران محروم شده بود.
بیست: کف ما را ببرید!
یک پرتاب حرفهای سنگ، یا یک سوت دوانگشتی: بچهها زود شگفتزده میشوند. وقتی کمی بزرگتر میشویم، شگفتی سخت به دست میآید. باید چیزی به واقع بینظیر ببینیم تا شگفتزده شویم. میدانید، مثل یک خرگوش با سه گوش یا کسی که با یک حرکت تیشرتها را مربعی تا میزند. بهترین ارسالها آنهایی هستند که با حس شگفتزدگی ما بازی میکنند. آنها نسخهی بزرگانهی «میخوای این سکه رو از پشت گوشت بیرون بیارم» هستند.
من پستهایی در مورد جاهای عجیب را دوست دارم:
در تکزاس، بیست مایلی جنوب ابیلین، یک زاغهی موشک هست که به محلی جذاب برای علاقهمندان شیرجه تبدیل شده. اینجا زمانی انباری فوقسری و زیرزمینی برای سلاحهای هستهای بود، ولی سیلوی بتنی آن الان تبدیل به یک استخر بزرگ آب شده است. شیرجهزن ها برای ورود به مجموعه از یک راهپله خیلی بلند میگذرند و بعد از گذشتن از چند درِ محافظت شده و محفظهی کنترل شلیک، وارد یک تونل میشوند که به سیلو میرسد. بعد از آن وارد استخر عمیق آب میشوند که پنجاه و دو فوت (تقریبا شانزده متر) عرض دارد. ته استخر نخالههای فلزی و اتاقهای امن ضدموشکی هست که هجده طبقه (پنجاه و چهار متر) زیر آب قرار گرفتهاند.
در پست بعدی این سری فصل دوم کتاب «هیچ کس اهمیت نمیدهد شما نهار چی خوردید» را با بیست ایده که میتوانند الگوی زبانی شما در نوشتن پستهای سیدقیقهای باشند خواهید خواند. با ما همراه باشید و ایدههای خود را در مورد پستهای پانزده دقیقهای با ما به اشتراک بگذارید.
بیخیال تکرار سریال شوید و یک صفحهی سفید باز کنید. شما در نیم ساعت میتوانید پستی بنویسید که از آن راضی باشید. این بیست ایده را الگوی زبانی پستهای سیدقیقهایتان قرار دهید:
بیست و یک: جماعت را خطاب قرار دهید
سنت «نامههای سرگشاده» را با خطاب قراردادن عدهای از همشهریانتان زنده کنید. این نامه من به مردم «بوستون» است:
مردم شریف بوستون
چرا اینقدر چسبیده به من راه میروید؟ ببینید؛ در این پیادهروهای وسیع و پهن که از اینجا تا به افق کشیدهشدهاند فقط من و شما هستیم. ببینید؛ من میتوانم در جای خودم راه بروم و شما میتوانید در جای خودتان راه بروید؛ و شما همیشه، همیشه دارید توی جای من قِر میریزید. شما را چه میشود؟ تندتر از من راه میروید؟ خب این همه جا. از کنارم رد شوید. دو متر جا دارید که رد شوید. عرض یک زمین گلکوچیک را جا دارید که رد شوید.و آه… دوباره شما، پانزده سانتیمتر پشتِ سرِ من. من شما را نمیبینم، اما هُرم نفستان را پشت گردنم حس میکنم. عقل سلیمهام میگوید هیچ آدمیزادی اینقدر نزدیک به کسی، آن هم در نقطهی کور او، آنهم در یک پیادهروی تقریبا خالی راه نمیرود، مگر این که در سر خیال قاپ زدن کیفدستیاش را داشته باشد. وقتی برمیگردم که با شما روبرو شوم، که نگذارم کیفم را بقاپید، مرا بهتزده نگاه میکنید. میفهمم که فقط داشتید معصومانه قدم میزدید، با چند سانتیمتر فاصله از ستونِ مهرههای من.
میدانم که هیچ نیت بدی ندارید، و آدمهای خوبی به نظر میرسید، و در شهر زیبایی زندگی میکنید، و مطمئنا نظری به کیف من ندارید. ولی لطفا بس کنید. دارید مرا میترسانید.
با احترام
مگی
بیست و دو: با بچههای کوچه بازی کنید
جوامع وب مثل کوچهها هستند. هرچند توی خانه گرم و بیزحمت است و پفک در دسترس، همهی ما باید گاهی بیرون برویم و با بچههای توی کوچه بازی کنیم. (این یک مثل است. بچههای واقعی توی کوچه احتمالا شما را به بازیشان راه ندهند.)
به دنبال جوامع، پروژهها و انجمنهای وبی که برایتان جالب هستند بگردید و در آنها مشارکت کنید. بعد از مشارکت، خوانندگانتان را به آن هدایت کنید. شاید به آنها هم الهام بخشیدید که چیزی ارزشمند بیافرینند.
بیست و سه: خدا در جزییات است
آیا حریمی وجود ندارد؟ خب، حریمهایی هست. بیایید فرض کنیم شما از آنهایی هستید که همهچیزتان را به اشتراک میگذارید: جزییات روابط، قرصهای ضدافسردگی و اسرار تاریک خانوادگی. با همهی این اطلاعاتِ دردناکی که انتظار پدر و مادر شما را میکشند، احتمالا متعجب میشوید وقتی بدانید چه چیزهایی هست که خوانندگانتان دربارهی شما نمیدانند.
آنها دستخط شما را نمیشناسند، نمیتوانند خنده شما را در یک گروه تشخیص دهند یا حتی نمیدانند که قدتان چقدر است. پس عکسی از دستخط خودتان پست کنید، کمد لباستان را به آنها نشان بدهید یا صدای خودتان را در حال زمزمه کردن یک ملودی ضبط کنید. کلاً وقتی خوانندگانتان کلیات را میدانند، به جزییات بپردازید. و قبل از آن: این دستخط من است، فقط برای ثبت در تاریخ.
بیست و چهار: چیزها را آسان کنید
عادتها به ما کمک میکنند وانمود کنیم که یک روز زمان خیلی زیادی است. برای ما از عادتهایی بگویید که روزتان را روانتر و راحتتر کردهاند. آنلاین قبض برقتان را میپردازید؛ بیخیال تازدن جورابها و مرتب کردن نقرهجات شدهاید؛ یا شاید آخر هفته را تمام روز آشپزی میکنید تا غذای تمام هفته را در فریزر انبار کنید.
لایفهکر وبلاگیست مختص بهینهسازی و بهرهوری. آنها نظرات جالبی در مورد آمادهکردن چمدانتان دارند:
هر سفری که بخواهید بروید، لیست چمدان جهانی سایتی عالی است که به شما کمک میکند چکلیستی برای چمدانتان بسازید و در کنار آن توصیهها و هشدارهایی به شما میدهد…
روش کار سایت اینگونه است که از شما اطلاعاتی در مورد نوع سفرتان و جزییاتی دربارهی نوع لیستتان میخواهد. بر اساس پاسخهایتان سایت به شما چکلیست اختصاصی، توصیهها و هشدارهایی میدهد. بسیار ساده اما بسیار کارآمد.
بیست و پنج: آگهی بدهید
وقت آزاد، ثروت بیحدوحصر، دوستان قابل اعتماد، چه چیزهایی خوبی هست که در زندگی شما نیست؟ به این فکر کردهاید که برای یافتنشان آگهی بدهید؟ یک آگهی کوتاه، شبیه آنهایی که در نیازمندیهای روزنامهها چاپ میکنند بنویسید و منتشر کنید.
میتوانید این روند را معکوس کنید. برای فروش چیزهایی که در زندگیتان دوست ندارید اگهی بدهید. از دید و بازدید عید متنفرید؟ برای فروشش آگهی بدهید. فروشی: مکالمه اجباری و حالواحوالپرسی با همکارم دربارهی نظافت شخصیاش با تخفیف باور نکردنی!
یا دربارهی لحظههای از دست رفته آگهی بدهید:
گمشده. در تقاطع آلباکرک و ماین، من منتظر اتوبوس بودم و تو سوار پورشه بودی. در یک لحظه نگاهمان به هم گره خورد. اشتباه میکنم یا اینکه واقعا تو نیمه گمشده و سرنوشت منی؟
بیست و شش: زکات علم را بپردازید
حقههای کوچکی برای رهایی از غم ِ عالم بلدید و آنرا با جهانیان به اشتراک نمیگذارید؟ ببینید، من یک نفر را میشناختم که اینجوری بود و چهل روز بعد اتفاق خیلی بدی سرش آمد. پس قبل از اینکه چشمتان چپ شود دانستنیهایتان را در وبلاگتان بنویسید.
هر کار کوچکی که بلدید، چه پراندن سنگ باشد، چه نگه داشتن قاشق روی نوک دماغتان یا روش دم کردن یک فنجان چای زنجبیلی، رازتان را به جماعت بگویید. به خوانندگانتان دانش هدیه بدهید.
بیست و هفت: دوست داشتن را به ما نشان دهید
اگر فکر میکنید مردم بر اساس سریالهایی که میبینید در مورد شما قضاوت میکنند سخت در اشتباهید. چیزی که اساس قضاوت مردم دربارهی شماست این است که با چه کسانی دوست هستید.
ترسناک است، نه؟
از شوخی گذشته، آدمهای دوروبرِ شما دارند کارهای باارزشی انجام میدهند: بچههای سالم بزرگ میکنند، دستپختشان برند شدهاست یا اینکه زندگی را از صفر شروع کردهاند. یک گزارش در مورد یکی از دوستانتان بنویسید: بنویسید به چه دلیلی به او با دیدهی احترام نگاه میکنید. کی و کجا شما را متعجب کرده یا تحت تاثیر قرار داده؟
میتوانید با دوستانتان مصاحبه کنید یا فقط یکیدو پاراگراف دربارهشان بنویسید. به ما بگویید که با چه کسانی دوست هستید، و چرا آنها را به عنوان بخشی از زندگیتان انتخاب کردهاید.
بیست و هشت: بودجهتان را بترکانید
فکر کنید همین الان سی میلیارد تومن پول دارید. چطور خرجش میکنید؟ شاید دنبال یک گریل برقی جدید (برای نصب در قایق تفریحیتان) هستید، میتوانید زمین و خانه بخرید یا جهان را بگردید؛ میتوانید غلطی را درست کنید یا نهادی را به نام خودتان تاسیس کنید.
اگر حوصلهی خیالپردازی دارید، حساب کنید که چقدر پول لازم است تا یک استخر را پر از توپهای پینگپونگ رنگوارنگ کنید یا اینکه پل بروکلین را برای یک جشن اجاره کنید. اگر سی میلیارد کافی نیست، آنقدر بودجهتان را بترکانید که سبک زندگی دلخواهتان در دسترس باشد.
بیست و نه: نقشهی خود را بکشید
Platial یک سایت براساس نقشههای گوگل است که میگذارد نقشههایی که دوست دارید درست کنید. نقشههایی از کتابخانههایی که دوست دارید. جاهایی که در آنها خوششانس بودهاید، کتابخانههایی که در آنها خوششانس بودهاید و نقشههای دیگر. حتی میتوانید با کمک اعضای دیگر جامعه حافظهی جمعی شهرتان را روی نقشه ببرید.
میتوانید با کمک همدیگر نقشههایی بسازید در مورد اینکه کجا میتوان وایفای رایگان داشت، بهترین شکلاتداغهای شهر را کجا میشود پیدا کرد، یا اینکه اگر کسی هوس چرخفلک سواری کرد کجا باید برود. با یک نقشه از شهرهایی که به آن مسافرت کردهاید شروع کنید. به راحتی میتوانید کاربران دیگر را تشویق کنید که در نقشههای شما مشارکت کنند.
یکی از کاربران سایت نقشهای ساخته به نام «رومانتیک بینوا». در توضیح این نقشه نوشته:
عشقهای گمشده. فرصتهای از دسترفته. خواستنهای یکطرفه و بیپاسخ. قرار بر این نبوده که دوامی برایش باشد. از آغاز امیدی نبوده. آه، کاش به تو میگفتم. میدانی، هنوز پندارت را در سر دارم. هرگز فراموشت نکردهام. این را برای تو میگذارم. کاش آن را ببینی. کاش بدانی قلبم هنوز بدجور درد میکند. کاش هنوز اهمیت بدهی.
یا میتوانید بیخیال شوید و فقط به ما بگویید که کجای این شهر میتوانیم گلویی تازه کنیم.
یادداشت مترجم: شبکه Platial دیگر به شکل سابقش وجود ندارد. اما این الگو هنوز هم کار میکند. الگوها اصولا بیزمانند و باید ابزاری باشند برای بیزمان ساختن محتوایی که تولید میکنیم و جاودانه کردن پستهایمان. یکی از کاربردهای خلاقانهی این الگو را در وبلاگ سروش روحبخش (خواب بزرگ) ببینید که نقشههای شهرهای خوابهایش را کشیده.
برای ساختن نقشه های شخصی از این ابزارها استفاده کنید:
https://www.mapbox.com/editor/
http://www.scribblemaps.com/create/
http://www.google.com/mapmaker
سی: آنچه هستی باش
چیزهایی که دوست دارم: گربهها، کتاب خواندن، فیلم دیدن، لحظههای خوب در کنار دوستان…
خب چه کسی اینها را دوست ندارد؟ اگر مجبورید یکی از آن لیستهای هزاربار تکرار شده علاقهمندیهاتان بنویسید لااقل آنرا جوری بنویسید که ارزش خوانده شدن داشته باشد. خوانندگان شما اهمیت نمیدهند که شما سگها را دوست دارید. برای آنها دربارهی علاقهمندیهای عجیبتان بگویید. چیزهایی که فقط شما دوست دارید. چیزی غافلگیر کننده بگویید.
بریتنی گیلبرت مینویسد:
«وقتی تخممرغ میپزم، همینجوری پوستش را دور نمیندازم. اول کف دستم خردوخاکشیرش میکنم. عاشق حس زبر و خراش پوستهی شکستهی تخمِ مرغ روی پوستمَم.»
حالا توجه ما را جلب کردهاید.
سی و یک: گاهی بعضیها اهمیت میدهند شما نهار چه خوردهاید
چه چیزی دهانتان را آب میاندازد؟ برای ما دربارهی یک وعدهی غذایی ایدهآل حرف بزنید.
میتوانید از غذاهایی بگویید که خوردهاید یا از غذاهایی که دوست دارید درست کنید و یا اگر نخوریدشان ناکام از دنیا میروید. اگر خودتان غذا درست میکنید دستورالعمل آن را بنویسید و با عکسهایش پستش کنید. شاید هم وعدهی غذایی ایدهآلتان بیشتر از اصل غذا به خاطر اشخاصی باشد که با شما غذا میخورند یا محیطی که در آن غذا میخورید. برایمان بگویید که کی را دعوت میکنید، کجا لنگر میاندازید و اینکه غذای ایده آلتان را در کدام وعدهی صبحانه یا نهار و یا شام خواهید خورد.
سی و دو: بِکَنیدش و بندازیدش دور
طرف هر دو دقیقه یکبار برمیگردد و میگوید:«راستی میدونستی من دبیرستان تو تیم دومیدانی بودم؟». آن یکی بدون اینکه برای نفس گرفتن مکث کند یکسر دربارهی پدرش حرف میزند. دیگری عکسی از همسر یکی دیگر در کیف پولش نگه میدارد. آخری، خب، ازدواج کرده است.
چه چیزهایی باعث میشود که شما رابطهتان را با آدمها قطع کنید؟ بعضی ها اگر کسی ده دقیقه دیر سر قراری حاضر شود خونشان به جوش میاید. بعضیها هم تحملشان بیشتر است و چیز بزرگتری (مثل سابقه جنایی) لازم است تا از آدمها آزرده شوند. تا به حال شده با کسی به خاطر چیزی قطع رابطه کرده باشید و دوستانتان به شما خرده گرفته باشند که آن چیز اهمیتی ندارد؟ یا در مورد ضعفهای برخی آدمها کور میشوید؟
سی و سه: حرف پراکنی کنید
از کتابهایی که در سه سال گذشته منتشر شدهاند یا خریدهاید هیچ کدام را باز نکردهاید. سر راه دستشویی پایتان به یک جلد «مهندس دور از دریا» گیر کرده و نزدیک بوده بخورید زمین. گربهتان روی جلد «اصول بستهبندی» لم داده است.
ما از از سرنوشتی مشابه سرنوشت رنجآور خود نجات دهید و نسخهی خلاصه و هضم شدهای از کتاب یا مقالاتی که به تازگی با آنها درگیر شدهاید بسازید. عکس بگیرید، به چرندیات و مزخرفات کتابها اشاره کنید، یا فقط بگویید که یک متن چگونه دید شما را نسبت به موضوعی خاص تغییر داده است.
سی و چهار: تور لیدر شوید
بیست و چهار ساعت برای وقت گذرانی در سانفرانسیسکو دارید. تا بوریتوی سانفرانسیسکو را امتحان نکنید نباید سوار هواپیما شوید. این بوریتو باید نان برشتهشده (و نه از این نانهای بخارپر) داشته باشد و ملات آن به شکل یکنواخت توزیع شده باشد و از گوشتی خوشمزه و بدون غضروف استفاده کرده باشد. کجا چنین چیزی را پیدا میکنید؟ خب روی لینک وبلاگ من به بوریتوخور کلیک کنید تا محتوای بینظیر بوریتو خورهای سانفرانسیسکویی را ببینید.
من صدها توصیه دیگر در مورد شهر سانفرانسیسکو دارم که میتوانم به شما بگویم، وشما هم دقیقا همین قدر در مورد شهر خودتان میدانید. از اینکه در شهرتان یک خودی هستید استفاده کنید و به ما یک تور هدیه بدهید. اگردر شهر کوچکی زندگی میکنید بگویید که بهترین جا برای تفریح کجاست یا چه روزی شیرینی پزیها شیرینی تازه درست میکنند. نشانی جادهی شگفتآوری را به ما بدهید که نزدیک خانه عموتان قرار دارد. ما میخواهیم در مورد جایی که زندگی میکنید بدانیم.
سی و پنج: کمی جگر داشته باشید
زخمهایتان را از چه زمانی دارید؟ زخمی که روی شستتان هست را در سه سالگیتان به سر خودتان آوردید، یادتان هست متعجب بودید که چرا قیچی ها میتوانند پوست را ببرند؟ زخم روی شکمتان برای عمل اورژانسی برداشتن آپاندیس است. آن روز رییستان فهمیده بود که باید توی بیمارستان بستری شده باشید، چونکه این تنها توضیحی است که شما ممکن است بیخبر سر کار حاضر نشوید.
زخمهای شما نماد مهمی هستند از نوع زندگیای که تا بحال زیستهاید. چه ورزشکار باشید یا برای سلامتیتان مبارزه بکنید یا اینکه فقط گاهی دستپاچلفتی بشوید، بگذارید هر زخمتان برای شما یادآوری از قصهی پس آن باشد.
بلاگجم در وبلاگش صفحهای با عنوان «نام همه زخمهای من» دارد:
تازگی ها زانوم روعمل کردم، و الان به شکل ترسناکی برای زندگیم میترسم. چون باید تا آخر عمرم با این یادآورها زندگی کنم، فکر کردم شاید بد نباشه اگه بهشون یک کم شخصیت بدم، کاری بکنم که من رو با این ازشکلافتادهی زشت صمیمیتر بکنه. دوستان، بیاید و برای زخمهای من اسم پیشنهاد کنید. این اسمها میتونن اسمهای پسرونه و دخترونه سنتی باشن، اما راحت باشین و اسمهای خلاقانه و ماجراجویانه یادتون نره.
سی و شش: غرورت را قورت بده
آیا عادت یکبسته سیگار در روز را پشت درختچههای زمین ورزش مدرسهتان شروع شد؟ نگرانید نکند دوستان باحالتان بفهمند در دبیرستان از لحاظ مغزی زامبی بودید؟ شاید همهی خاطرات مدرسه و دانشگاه را در یک گولهی فشرده شده تهِ مغزتان ذخیره کردهاید.خب، الان وقت آن است که دامنِ تر را دربیاورید و آنرا بچلانید و بتکانید و بر آفتاب بیفکنید.
عکسهایی از خودتان با یونیفرم مدرسه و مدل موی بیلطافت و احمقانهتان پست کنید، عکس و اسمتان را در کتاب سال مدرسه اسکن کنید، یا سه تا از جالبترین دفعاتی که از کلاس اخراج شدید را به ما بگویید. هر چه بینوا تر بوده باشید، همدلان بیشتری پیدا میکنید.
سی و هفت: بهترین چیزتان را بیابید
ساعت سه نیمهشب است و با صدای زنگ خطر از خواب میپرید. میفهمید که خانه آتش گرفته و شما عور خوابیدهاید. بعد از اینکه خودتان را در پتویی پیچیدید و مطمئن شدید که همهی اعضای خانواده و حیوانات خانگی به سلامت خارج شدهاند، دنبال چه چیزی میگردید؟
شاید به دنبال چیزهای کاربردیتان باشید: هارد اکسترنالتان، پاسپورتتان. یا شاید به طرف عکس خانوادگیتان بدوید، تابلویی که دخترخالهتان ساخته، یا اولین سازی که داشتید. آیا برای وقت اضطرار چمدانی بستهاید؟ اگر پاسختان مثبت است، آیا در موردش با کسی حرف زدهاید؟
سی و هشت: از اینجا شروع کنید
میلیونها نفر فکر میکنند که یک روزکتابی خواهند نوشت. از این میلیونها، ده نفر واقعا برای کتابشان اسمی انتخاب کردهاند و شاید پانزده نفر باشند که جمله اولش را نوشته اند.
اگر واقعا میخواهید کتابی بنویسید، منطقا باید زمانی صرف کنید و فضای خالی روی کاغذ یا مونیتور را پرکنید. خوشبختانه، جعبه ورودی متن وبلاگ شما کوچک است و به یکی دو پاراگراف هم راضی است. مطمئنم میتوانید از پسش بر بیایید.
میتوانید در چند دقیقه یک وبلاگ جدا برای رمان سریالیتان بسازید یا خلاصهای از کتابتان را با پستهای معمولیتان ادغام کنید. با چند جمله در روز شروع کنید، یا سعی کنید هر روز ۵۰۰ کلمه بنویسید. با هر کدام که راحت ترید.
اگه پیوسته و آهسته گام برداشتن را دوست ندارید، تا نوامبر صبر کنید و به جنبش ملی «ماه رمان نویسی»بپیوندید، جنبشی که در آن متعهد میشوید هر شب ۲۰۰۰ کلمه بنویسید تا در یک ماه یک رمان کامل کنید:
به خاطر مشکلاتی که در فرآیند رمان نویسی هست، تنها چیزی که در «ماه رمان نویسی» مهم است خروجی ست. ما به کمیت اهمیت میدهیم، نه کیفیت. رویکرد کامیکازی شما را مجبور میکند تا سطح توقعتان را پایین تر بیاورید، ریسک پذیر شوید و مثل باد بنویسید.
سی و نه: کلماتتان را انتخاب کنید
خب، وقتی بهتان پیشنهاد کردم که رمان بنویسید میخواستید چیزی طرفم پرت کنید. من اصلا درک نمیکنم که شما چه زندگی شلوغی دارید. شما حتی برای دوش گرفتن هم وقت کم میآورید.
خیلی خب. اگر وسط امتحانات پایان ترم هستید یا باید از نوزادتان مراقبت کنید، یا اینکه فقط توسط کلکسیون دیویدیهای سریال the Vampire Slayer تحت تعقیب هستید، شاید نیاز دارید که کمی خلاصه کار کنید.
به جای متعهد کردن خودتان برای نوشتن یک شاهکار ادبی، تلاش کنید کوتاهترین داستان قابل تصور را بنویسید. در صد کلمه یک روایت کامل بسازید. این کار سختتر از چیزیست که انتظارش را داشته باشید، اما بعد از تمام کردنش وقت خواهید داشت که چرتی بزنید. این یک داستانک ست به سعی من:
مردِ پابرهنه در جوی کنار خیابانی شلوغ ایستاده است و حولهی حمام مخملی سفیدش را پوشیده. او برای دریافت برگهها یا خاموشکردن آبپاش چمنها یا چک کردن ایمیلهایش نیامده. او آمده است تا از عید شکرگذاریاش لذت ببرد و ماشینهایی که از برابر او رد میشوند را تماشا کند. مرد گلویش را صاف میکند، پک طولانیای از سیگارش میگیرد و رضایتمندانه آه میکشد.
چهل: در برابر ما بلرزید
بعضی وقتها موشها توی شبکه فاضلاب شنا میکنند و از چاه توالت شما بیرون میآیند و منتظر میشوند تا شما را در نیمهشب ملاقات کنند. گاه کسی یا شیطانی زیر تخت شما در کمین است و شما را میپاید تا قبل از اینکه بتوانید روی تخت بروید، پاهای شما را بگیرد و سرنگونتان کند (هم اوست که زیر ماشینتان وقتی شب به پارکینگ میروید منتظر است.) شنای در دریاچه در یک بعد از ظهر خوشبو میتواند از هیچ به استفان کینگ تبدیل شود، آن هم با حضور لکهی روغنی بی ضرری روی آب که آخرش معلوم میشود گوشتخوار بوده. خب میدانید، شاید برای شما هم اتفاق بیفتد.
چیزهای ترسناک اتفاق میافتند، چه انتظار آنها را داشته باشیم یا نه. شما چه ترسهای غیرمعقولانه و فوبیاهایی دارید؟ آنها از کجا آمده اند؟
در این پست بیست الگویی را مرور کردیم که میتواند در نوشتن پستهای نیمساعته به شما کمک کند. در پست بعدی از بیست الگو دیگر را برای شما خواهیم نوشت که برای نوشتن پستهای یک ساعته به کار میآیند. با ما باشید و اگرخواستید این مجموعه را با دوستانتان به اشتراک بگذارید.
Source: 1Pezeshk
اولین باشید که نظر می دهید