رفتن به نوشته‌ها

نامه ای برای پسرم

سلام پسرم

امروز که دومین سال زندگیت رو سپری کردی تولدت رو از کیلومترها دورتر به تو تبریک میگم

خیلی وقت بود که نمی دونستم آیا اهداف بزرگتری هم در دنیا وجود داره که با جنگیدن براشون زندگیم پر معنا تر بشه یا نه؟ و امروز هم به تو و هم به خودم تبریک میگم، چون الان مهمترین انگیزه برای تلاشهای من تویی پسرم

همین دیروز که در شب تولدت سرگرم بازیگوشی های شیرینت بودی، در گوشت زمزمه کردم که خیلی دوستت دارم و تو نگاهی شیطنت آمیز کردی و فورا لپم رو بوسیدی.

تو سرگرم بازی های کودکی و پر از انرژی و نشاط بودی که من محو تماشای تو بودم و چشم ازت بر نداشتم تا اینه توی بغلم چشمات رو روی هم گذاشتی

نمی دونم وقتی که همسن من بشی دنیای اینترنت و شبکه های اجتماعی به چه شکل خواهد بود اما من این پست رو امشب به این امید می نویسم که در سی سالگیت برام با صدای بلند بخونیش در حالی که شاهد خوشحالی و خوشبختی تو هستم

به نظرم هیچ دعایی بهتر از سلامتی و سربلندی برای یک نفر نیست، و من نه تنها اینها، بلکه خوشحالی و حس رضایتمندی رو بهش اضافه می کنم و امیدوارم این چهار ستون در هر مرحله از زندگیت پایه های سقفی از خوشبختی باشه برای گسترش سایه ای بر سر تو و عزیزانت

خوشبختانه منم با همه فراز و نشیب های زندگیم، مثل همیشه از خودم راضیم چون در هر شرایطی اونچه که از دستم ساخته بود رو انجام دادم و هرگز دست از تلاش بر نداشتم

به یاد داشته باش که آدم بد در دنیا وجود نداره و اگر کسی مطابق با سلیقه و دیدگاه تو عمل نکرد لزوما آدم بدی نیست. شاید از دیدگاه اون همه چیزهایی که برای تو خوب و درست به نظر میاد برعکس باشه! پس سعی کن با هر تفکر و نگرشی در تعامل باشی و به دور از تعصب، عملکرد خودت و اطرافیانت رو با میزان انصاف بسنجی. از آدمهایی که به روح یا جسمت آسیب میزنن دوری کن و با کسانی که تو رو تعالی میدن بیشتر معاشرت کن.

دوستان خوب، غنی ترین سرمایه برای هر کسی به حساب میان ولی مواظب باش مشک آن است که خود ببوید نه آنکه عطار بگوید.

جایی خوندم که نوشته بود یا اندازه آرزوهات تلاش کن، یا اندازه تلاشت آرزو کن. پسرم تا اونجا که از خودم و پدرم شناخت پیدا کردم و تا اونجا که از پدر بزرگم و پدر جدم شنیدم ما خانواده ای سخت کوشیم و برای برنده شدن به جای لگد کردن نردبان بقیه، نردبانی بلندتر و محکم تر می سازیم. تو هم از مایی و قطعا با هوش و ذکاوتی که در تو می بینم برای جامعه مفید خواهی بود.

من دیشب از منزل پدر بزرگ به جزیره قشم برگشتم و این هم صدای پر مهر مادر بزرگت که خستگی راه رو از تنم بیرون کرد:

بازهم تولدت رو تبریک میگم و آرزو می کنم دنیا بر وفق مرادت پیش بره، تلخی های روزگار شیرینت کنه و شیرینی های روزگار طبعت رو مناعتی بلند بده که باعث خرسندی من و عزیزانت باشی.

عاشق تو
علی حقیقت جو
29 آذر ماه 1399

منتشر شده در یادداشت های منبلاگ

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.