انگار همین دیروز داشتم برای تولد 2 سالگیت می نوشتم
وقتی که خوندمش حال و هوای اون زمان طوری به یادم اومد که انگار همین الان هست، با تمام جزئیات و بدون هیچ کم و کسری
برات آرزو کرده بودم تلخی های روزگار شیرینت کنه، امسال یه آرزوی دیگه هم دارم:
آرزو می کنم قدرتی پیدا کنی که برای همه خوب باشی اگرچه هیچکس برای تو خوب نباشه
به یاد داشته باش که ما آدمها به دنیا اومدیم تا زاینده و به طور موثری مطلوب باشیم، در عین حالی که در دنیایی فناپذیر و خسارت بار زندگی می کنیم
قشنگی زندگی همینه پسرم، همیشه و در هر حال برای همه خوب باش حتی اگر هیچ کس برای تو خوب نباشه
اگرچه می دونم خنده و گریه تو در این سن کوتاه مدت هست و فردا خاطرت امروزت رو خیلی کمرنگ یا شاید اصلا به یاد نیاری، اما من به قدری دوستت دارم که با خندت رشد و با گریت ذوب میشم
اگر الان اونطور که باید پیشت نیستم فکر نکن که فراموشت کردم
دانه گندم فکر می کنه از سر شاخه اون رو جدا کردن و گرمای خورشید رو از اون گرفتن تا زیر زمین دفنش کنن، اما اون در واقع زیر زمین کاشته شده تا ده ها دانه مثل خودش رو به بار بیاره
پس از سختی ها ناامید نشو و یقین داشته باش که آینده روشنه
من هر روز بیشتر دوستت دارم
دوست داشتن من در عین حال که پیدا و ظاهری نیست اما مثل ریشه های درخت عمیق و محکمه
امیدوارم همیشه از خودت راضی باشی پسرم
تولدت مبارک
اولین باشید که نظر می دهید