Last updated on ۱۴۰۱/۰۹/۳۰
دیروز سر نهار طبق روال همیشه (چون فقط در زمانهای صرف غذا وقت آزاد برای یادگیری دارم) در حال مشاهده یکی از به قول استاد ویدیو کورس بوک های (به قول خودم ویدیوی آموزشی) بیزینس کوچینگ (و بازهم به قول خودم رشد کسب و کار) بودم که موضوع این فصل اصول بازاریابی بود.
فرمولهای پیچیده که نه اما تخصصی ای عنوان شد که همه جالب، موثر و علمی بودن، کلی چیز یاد گرفتم و روحم تازه شد اما وقتی قبل از خواب شب طبق معمول توی شبکه های اجتماعی اخبار روزمره رو دنبال می کردم حکایت جالبی خوندم:
هندونه فروشی روستایی یک هندونه رو ۳ دلار و سه تا رو ۱۰ دلار می فروخت، یه گردشگر خارجی اومد و سه تا هندونه تکی مجموعا به قیمت ۹ دلار خرید و وقتی هندونه ها رو پشت ماشینش گذاشت گفت ببین پدر جان من یه بازاریابم، میخوای بهت استاندارد قیمت گذاری رو یاد بدم؟
پیرمرد گفت بگو پسرم
مرد کراواتش رو صاف کرد و گفت اگر قیمت هر هندونه رو ۳ دلار گذاشتی درستش اینه که ۳ هندونه رو کمتر از ۹ دلار بذاری، مثلا بذار ۸.۹۹ دلار اینطوری به لحاظ روانشناسی مخاطب تمرکزش به عدد ۸ جلب میشه و عملا شما همون ۹ دلار رو کاسب میشی و…
پیر مرد گفت پسر جان، اتفاقا اینجا هیچ‌کس تا حالا هندونه تکی از من نخریده، من عمریه که دارم ۳ هندونه رو ۱۰ دلار می فروشم و مشتریام هم خیلی راضین از این قیمت
خب از این تناقض به چه نتیجه ای رسیدم؟
به این نتیجه رسیدم که فرمول ها درست، علمی، آزمایش شده و کاربردی هستند اما شناخت فرهنگ و تفکرات جامعه هدف نقشی سرنوشت ساز داره.
بنابراین صرفا با کت شلوار و کراوات و مطالعه انبوهی از مقالات و گذروندن دوره های آموزشی مختلف نمیشه خدای فروش شد، باید خاک بازار رو خورد و از دست فروشی به عمده فروشی رسید، البته اگر مثل من تاحالا دست فروشی نکردید لااقل مثل من زیاد به تکنیک های فروششون دقت کنید، تصور نکنید دست فروشها خنگن، اونا اعجوبه های بازاریابی خرد و استاد برقراری ارتباطات گرم و فروش آسانسوری هستن
و در آخر به این جمله حضرت سعدی اشاره می کنم:
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی
شاد و کنجکاو باشید 🙂
اولین باشید که نظر می دهید