آنگاه زنی که کودکی در آغوش داشت گفت: ای پیامبر با ما از فرزندان سخن بگو؛ و او گفت:
فرزندانِ شما فقط فرزندان ِشما نیستند.
آن ها پسران و دختران ِخواهشی هستند که زندگی به خویش دارد.
آن ها به واسطه ی شما می آیند ،اما نه از شما ،
و با آن که با شما هستند ،اما از آنِ شما نیستند .
شما می توانید مهرِ خود را به آنها بدهید،
اما نه اندیشه هایِ خود را ،
زیرا که آنها اندیشه های خود را دارند.
شما می توانید تنِ آنها را در خانه نگاه دارید ، اما نه روحشان را ،
زیرا که روح ِآنها درخانه ی فرداست ،که شما را
به آن راه نیست ، حتی در خواب.
شما می توانید بکوشید تا مانندِ آنها باشید ،
اما مکوشید تا آنها را مانندِ خود سازید.
زیرا که زندگی واپس نمی دهد و در بندِ دیروز نمی ماند.
شما کمانی هستید که فرزندتان مانندِ تیرِ زنده ای از چله ی آن
بیرون می جهد.
کمانگیر است که هدف را در مسیرِ نامتناهی می بیند ،و اوست
که با قدرتِ خود شما را خم می کند تا تیرِ او را تیز پر و دور رس
به پرواز در آورید.
بگذارید که خم شدنِ شما در دستِ کمانگیر از روی شادی باشد؛
زیرا که او هم به تیری که می پرد مهر می ورزد و هم به مکانی که
در جا می ماند.
«برگزیده از کتاب پیامبر و دیوانه ، نوشته :جبران خلیل جبران»
Edit: @dr.mojtaba_shakoori
اولین باشید که نظر می دهید