امروز عصر در حال صحبت با دوستم بودم که به فکر عمیقی فرو رفتم
دوست داشتن واقعا چیه و از کجا نشئت میگیره
بعضی میگن حاصل فعل و انفعالات شیمیایی در بدن هست
بعضی میگن حس نیاز به تکامل و بر انگیخته شدن حس تشویق مغز نسبت به چیزی یا کسی هست که مکمل ماست
به لطف محققین میدونیم که با وصال به آنکه یا آنچه که دوست داریم دوپامین در مغز ترشح میشه و این باعث بوجود اومدن حس لذت و پاداشی هست که انسان رو سرخوش می کنه
هرچی بیشتر فکر می کنم بیشتر متعجب میشم چرا و چطور این اتفاق می افته
اما هرچی که هست حس خوب و دوست داشتنی ای هست
اینکه دوست داشته باشی و دوستت داشته باشن
اما به شرطی که نه یک ادعا، بلکه عمیق، ماندگار و صادقانه باشه
مثل حسی که بتهوون نسبت به موسیقی داشت، اگرچه ناشنوا شده بود
و همچنان نت می نوشت و نت می نوشت، اجرا می کرد و اجرا می کرد. اگرچه خودش آنچه خلق کرده بود رو نمی شنید!
او موسیقی رو دوست داشت و واقعا هم دوست داشت نه بخاطر خودش و نه بخاطر مردم، بلکه بخاطر خود موسیقی
اما در مقابل موتزارت. او می نوازید چون مجبور بود و پدرش از او انتظار داشت. اما بعدها می نوازید چون درآمد خوبی داشت و بعدتر هم محبوبیتش محو شد چون مردم دریافتند هنر او صرفا از سر تمریناتی دشوار بوده نه عشق و علاقه
اگر از من بپرسید از بین آنچه که در دنیا هست چه چیزی رو بیشتر از همه دوست دارم پاسخم این هست:
- اونچه که خریدنی نیست در عین حال باید برای تولیدش زمان و پول هزینه کرد
- نمیشه در جا و مکانی اون رو حبس کرد اگرچه میشه به حافظه سپردش
- هر انسان، حیوان و نباتی (گیاهی) فارغ از میزان شعور، زبان، فرهنگ و سلیقه اون رو می فهمند
و اون چیزی نیست جز موسیقی
و از بین انواع آلات موسیقی، پیانو
و از بین انواع پیانو، آکوستیک (رویال یا همون گرند)
و از بین سبک های مختلف اون، کلاسیک (بدون خواندن اپرا و کاملا ساده)
جالبه بدونید یکی از هنرهای برجسته پیانیست های حرفه ای این بوده که برای درمانهای مختلف مانند: سردرد های میگرنی و عصبی، افراد خشن و مبتلایان به افسردگی ساز پیانو می نواختند و این صدا فرآی اون چیزیست که تا به حال شاید در مورد موسیقی فکر می کردید.
اولین باشید که نظر می دهید