Last updated on ۱۳۹۹/۰۸/۰۸
حتما شنیده اید که میگویند رهبران باید نگاه استراتژیک داشته باشند. برخی از مشاوران تجاری عقیده دارند نگاه استراتژیک داشتن یعنی دانستن اینکه چه کاری را باید انجام داد و از انجام کدام کار باید صرف نظر کرد. مثلا در سطوح بالای تجاری تصمیم به فروش یک کمپانی برای خرید کمپانی دیگری یک تصمیم استراتژیک می تواند باشد. اما در سطح روزمره٬ نگاه استراتژیک به این معنی است که تصمیم بگیریم کدام پروژه ها را به طور موقت کنار بگذاریم تا بتوانیم همه ی منابع را در خدمت پروژه ی مهم و کلیدی مان قرار دهیم. یعنی داشتن انتخاب درست.
اما رهبران در کوران اطلاعات و تصمیمات مختلف ممکن است به راحتی به دام افتاده و بهره وری (Productivity) را با استراتژی (Strategy) اشتباه بگیرند. سه اشتباه رایج در این زمینه را با هم مرور می کنیم:
اشتباه اول: بهره وری خودش یک تفکر استراتژیک است
ببینید بهره وری یعنی موفقیت در «انجام درست وظایف» البته در چهارچوب منابع موجود در حالیکه استراتژی یعنی «انجام درستترین وظایف» البته به بهترین نحو ممکن. اتفاقا جالب توجه است که تفکر استراتژیک گاهی اقتضا میکند وظایفی انجامنشده باقی بمانند. آیا شما در چنین شرایطی بعد از تصمیم استراتژیکتان دچار یأس فلسفی و احساسات منفی می شوید؟ وقتی که مجبور باشید یک پروژه ای را که به ظاهر از اهمیت برخوردار بود را کنار بگذارید آیا احساس می کنید کنترل و اعتماد به نفس خود را در برابر شرایط از دست داده اید؟ اگر تصمیم استراتژیکی برای کاهش نیروها بگیرید آیا آمادگی روبرو شدن با چالش های اجتماعی ناشی از آن را دارید؟
این مسایل در چهارچوب بهرهوری تعریف های دیگری دارند. تولید حجم بالایی از کالا (بهره وری تولید) تفاوت های بزرگی با تلاش برای دستیابی به والاترین جایگاه ها (استراتژی) دارد. شاید بتوان گفت بدون استراتژی٬ بهره وری ممکن اما بی معنی خواهد بود.
اشتباه دوم: استراتژی یعنی برچسب گذاشتن روی وظایف مهم
در یک کمپانی تشخیص اینکه چه کاری مهم است و چه کاری مهم نیست، تقریبا غیرممکن است. همین حالا خودتان امتحان کنید: قلم و کاغذ بیاورید ، تک تک پروژه هایی که شرکت شما هم اکنون درگیر آن است را یادداشت کنید و بعد سعی کنید آنهایی را که «مهم» نیستند حذف کنید. اگر شما هم مانند اکثر تیم ها باشید هیچ یک از پروژه هایتان را خط نخواهید زد چون به هر حال آن پروژه ها برای کسی در جایی مهم هستند. به هر حال به نحوی ارزش افزوده ایجاد می کنند هر چند نتوانید واقعا روی ارزش افزوده ی ایجاد شده دست بگذارید.
بنابراین استراتژی را نباید با تعیین اهمیت پروژه ها مترادف دانست. استراتژی یعنی شما تمرکزتان را روی کدام یک از پروژه ها بچرخانید. جهت حرکت هم همیشه ماموریت سازمان است. اگر شرکت شما برای آغاز پروژه های مهم اش منتظر اتمام پروژه های قبلی است یا ترتیب اجرای پروژه ها همان ترتیب خلق آنها است٬ تصمیمات شرکت شما استراتژیک گرفته نمی شوند. انگار که یک عده جلوی بقالی منتظر نوبتشان صف کشیده باشند. پروژه ها افراد توی صف و شما هم بقال!
اشتباه سوم: تفکر استراتژیک از جنس «تفکر» است
در عبارت تفکر استراتژیک جای اصلی ترین عنصر تشکیل دهنده ی فلسفه ی آن خالی است: «عمل استراتژیک». فکر کردن باید همیشه با یک تصمیم قابل اجرا همراه باشد و تفکرات استراتژیک هم باید بتوانند خودشان را در قالب فعالیتهای استراتژیک نشان بدهند. هر چقدر هم شرایط نامتعادل٬ پیچیده و احتمال شکست بالا باشد٬ یک رهبری که دارای استراتژی است باید بتواند خودش را جمع و جور کند و تصمیمی بگیرد تا با آن تیم و تمرکز تیم اش را هدایت کند.
اولین باشید که نظر می دهید